سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس از حلال خورد، دلش صاف و نازک و چشمانش اشک آلود شود و برای دعایش حجابی نباشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 1  بازدید دیروز: 1   کل بازدیدها: 6168
 
زندونی
 
خیال
نویسنده: زندونی(یکشنبه 86/6/25 ساعت 5:51 صبح)

تنها خیال ان بت رعنا مرا بس است

حاجت به وصل نیست تمنا مرا بس است

 



نظرات دیگران ( )

یک تکه افتاب
نویسنده: زندونی(شنبه 86/6/10 ساعت 10:5 عصر)

در غربت مزار خودم گریه ام گرفت

از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت

وقتی که پرده پرده دلم را نواختم

از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت

پاییزمیوزد وتو لبخند میزنی

اما من از بهار خودم گریه ام گرفت

یک تکه افتاب برایم بیاورید!

از اسمان تار خودم گریه ام گرفت

 



نظرات دیگران ( )

دنیا
نویسنده: زندونی(شنبه 86/6/10 ساعت 10:3 عصر)

دنیا اینجوریه دیگه:اگه گریه کنی میگن کم اوردی

اگه بخندی میگن دیوونست اگه دل ببندی تنهات میزارن

اگه عاشق بشی دلتو میشکنن

با این حال باید لحظه ای را گریست

دمی را خندید

ساعتی را دل بست

و

عمری عاشقانه زیست



نظرات دیگران ( )

در برابر خدا
نویسنده: زندونی(یکشنبه 86/6/4 ساعت 12:33 عصر)

ازتنگنای محبس تاریکی

 

ازمنجلاب تیره ی این دنیا

 

بانگ پر از نیاز مرابشنو

 

آه ای خدای قادر بی همتا

 

یکدم ز گرد پیکر من بشکاف

 

بشکاف این حجاب سیاهی را

 

شاید درون سینه ی من بینی

 

این مایه یگناه وتباهی را

 

 

دل نیست این دلی که به من دادی

 

 

در خون تپیده آه رهایش کن

 

یاخالی از هوا وهوس دارش

 

یا پای بند مهرو وفایش کن

 

تنها تو آگهی و تو میدانی

 

اسرارآن خطای نخستین را

 

تنها تو قادری که ببخشایی

 

بر روح من صفای نخستین را

 

آه ای خدا چگونه ترا گویم

 

کز جسم خویش خسته و بیزارم

 

هر شب بر آستان جلال تو

 

گویی امید جسم دگر دارم

 

از دیدگان روشن من بستان

 

شوق به سوی غیر دویدن را

 

لطفی کن ای خدا وبیاموزش

 

از برق چشم غیر رمیدن را

 

عشقی به من بده که مرا سازد

 

همچون فرشتگان بهشت تو

 

یاری به من بده که در او بینم

 

یک گوشه از صفای سرشت تو

 

یکشب ز لوح خاطر من بزدای

 

تصویر عشق و نقش فریبش را

 

خواهم به انتقام جفاکاری

 

در عشق تازه فتح رقیبش را

 

آه ای خدا که دست توانایت

 

بنیان نهاده عالم هستی را

 

بنمای روی و از دل من بستان

 

شوق گناه و نقش پرستی را

 

راضی مشو که بنده ی ناچیزی

 

عاصی شود به غیر تو رو آرد

 

راضی مشو که سیل سرشکش را

 

در پای جام باده فرو بارد

 

از تنگنای محبس تاریکی

 

از منجلاب تیره ی این دنیا

 

بانگ پر از نیاز مرا بشنو

 

آه ای خدای قادر بی همتا

 



نظرات دیگران ( )

گل سرخ
نویسنده: زندونی(پنج شنبه 86/5/25 ساعت 5:49 عصر)

بگذارسر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نبستند به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

 



نظرات دیگران ( )

آشنایی
نویسنده: زندونی(پنج شنبه 86/5/25 ساعت 2:0 عصر)

کنار آشنایی تو آشیانه میکنم

فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم

 

 

کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای

ومن برای زندگی تو را بهانه میکنم



نظرات دیگران ( )

بمان
نویسنده: زندونی(پنج شنبه 86/5/25 ساعت 1:59 عصر)

بمان با من که من بی تو صدایی خسته در بادم

در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم

 

شبیه برگ پاییزی پر از احساس دل تنگی

دلت مانند یک دریاست پر از امواج یک رنگی



نظرات دیگران ( )

کاش
نویسنده: زندونی(پنج شنبه 86/5/25 ساعت 1:59 عصر)

کاش قلبم درد پنهانی نداشت

                                   چهره ام هرگز پریشانی نداشت

 

 

برگهای آخر تقویم عشق

                                  حرفی از یک روز بارانی نداشت

 



نظرات دیگران ( )

بی تو
نویسنده: زندونی(پنج شنبه 86/5/25 ساعت 1:58 عصر)

برای آنکه بدانی چه می کشم بی تو

 

خدا تو را به یکی چون تو مبتلا سازد

 



نظرات دیگران ( )

ناز چشم
نویسنده: زندونی(پنج شنبه 86/5/25 ساعت 1:58 عصر)

 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

وانچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی

 

مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی



نظرات دیگران ( )

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
پاییز 1386
تابستان 1386

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
زندونی
زندونی
من از دوچشم روشن گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به اغوش سرد هجر ازرده از ملامت وجدان گریختم

|| لوگوی وبلاگ من ||
زندونی

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||